روز روشن در نظرش تيره و تار شد گاهى به يمين وزمانى به يسار نگاه مىنمود تا چشمش كار مىكرد دريائى از دشمن موج مىزد و هيچ يارو ياورى نمىديد، آن گروه فرصت طلب وقتى ديدند كه آن دلاور دو دستش قلم شده و ديگركارى از او ساخته نيست جرئت كردند بر او هجوم آورده و وى را گرفته كشان كشان به نزدابن سعد نابكار بردند، آن ملعون وقتى او را ديد بنا گذارد به فحش دادن و ناسزا گفتندر اين اثناء شمر ناپاك همان طورى كه بر مركب سوار بود به دو حلقه ركاب ايستاد و باشمشيرى گردن آن يگانه آفاق را زد و سر را از تنش جدا نمود
يا حسين صل، فانصلوتك لا تقبل يعنى نماز كن ولى نماز تو مقبول درگاه اله نيست.
اصحابامام (عليه السلام) از شنيدن اين كلام قرار و آرامش خود را از دست دادند مخصوصاجناب حبيب بن مظاهر اسدى كه در جنب امام (عليه السلام) ايستاده بود و وقتى اين كلامشوم را از آن شوم بخت استماع فرمود فرياد زد: و يلك لا تقبل صلوةالحسين (عليه السلام) و تقبل صلوتك يابن الحماره واى بر تو نماز حضرت امامحسين (عليه السلام) قبول نمىشود ولى نماز تو كرهخر قبول مىشود!!!
حصين بن نمير از كلام حبيب در غضب شد زيراكه نام مادر ناپاكش را در ميان لشگر به اسم (ماده خر) برد آن نا اصل همچون خوك خشمآلود رو بسوى حبيب آورد گفت بگير از دست من و اين شعر را خواند:
اى مولاى من اميد دارم كه نمازم را در بهشتاداء كنم و در آنجا سلام شما را به جد و پدر و برادر شما برسانم.
مرحوم مجلسىدر بحار شهادت حبيب را بعد از اداء نماز ظهر ذكر فرموده ولى ابو مخنف و ابن شهرآشوب و ديگران نوشتهاند كه حبيب نماز ظهر را با امام (عليه السلام) نخواند زيراباو مجال و فرصت خواندن نماز را ندادند.
بارى جناب حبيب حمله كرد به حصين بننمير و شمشيرش را حواله فرق او نمود آن نا اصل از ترس جان عنان اسب خود را كشيد، سردر عقب برد در آن حال شمشير فرود آمد بر خيشوم اسب آن ناپاك، دماغ حيوان بريده شداسب پهلو تهى كرد و راكب نانجيب خود را از پشت زين بر زمين انداخت حبيب دلاور برسرش تاخت و خواست سر نحسش را جدا كند كه طائفه حصين تاختند آن مردود كافر را از چنگ حبيب ربودند،
بارى آن شير بيشه شجاعت تا جان در تن و رمق در بدنداشت كوشيد و در دفاع از حضرت ابى عبدالله الحسين (عليه السلام) و اهل بيتش آنچهداشت در طبق اخلاق نهاد.
ارباب مقاتل نوشتهاند جناب حبيب كارزار سختى كرد وبسيار از آن نامردان و روباه صفتان را كشت تا آنكه زخم فراوان از شمشير و تير ونيزه بر بدنش رسيد و خون بسيارى از او جارى شد و بدين وسيله قوت و توانائى خود رااز دست داد در چنين فرصتى نامردى از قبيله بنى تميم به نام بديل بن صريم بر آن بزرگوار حمله كرد و شمشيرى بر سر مباركش زد و ناپاكى ديگر از همين قبيله نيزهاىخارا شكاف بر پيكر مطهرش زد و بدين وسيله او را از خانه زين بر زمين افكند، حبيبخواست تا برخيزد كه حصين بن نمير نامرد كه همچون زنان و يا اطفال از صحنه نبردگريخته بود وقت را غنيمت شمرد و شمشيرى در آن حال بر سرش زد كه از كار افتاد پس آنمرد تميمى كه به حبيب نيزه زده بود از اسب فرود آمد و سر مباركش را از تن جدا كرد.
حصين گفت كه من شريك توام در قتل او سر را به من بده تا به گردن اسب خود آويزمو جولان دهم تا مردم بدانند من در قتل او شركت كردهام آنگاه بگير و آن را ببر نزدعبيدالله بن زياد براى اخذ جايزه پس سر حبيب را گرفت و بگردن اسب خويش آويخت و درلشگر جولانى داد و سپس به او رد كرد.
چون لشگر به كوفه برگشتند آن شخص تميمى سرحبيب را به گردن اسب خويش آويخته رو به قصر ابن زياد نهاده بود كه قاسم پسر حبيب درآن روز غلامى مراهق بود سر پدر را ديد دنبال آن سوار را گرفت و از او مفارقتنمىنمود هرگاه آن مرد داخل قصر دارالاماره مىشد او نيز داخل مىگشت و هرگاه بيرونمىآمد وى نيز بيرون مىآمد، آن مرد زود از اين كار به شك افتاد گفت چه شد تو را اىپسر كه عقب مرا گرفتهاى و از من جدا نمىشوى؟
گفت: چيزى نيست.
گفت: بى جهتنيست، مرا خبر بده.
قاسم گفت: اين سرى كه با توست، سر پدر من است آيا بمنمىدهى تا او را دفن كنم؟
آن مرد گفت: اى پسر امير راضى نمىشود كه او دفن گرددو من هم مىخواهم جائزه نيكى بجهت قتل او از امير بگيرم.
قاسم گفت: ولى خدا جزابتو نخواهد داد مگر بدترين جزاها، به خدا سوگند كشتى او را در حالى كه بهتر از توبود، اين بگفت و گريست و پيوسته در صدد انتقام بود تا زمان مصعب بن زبير كه قاتلپدر خود را كشت.
در بعضى ازتواريخ مذكور است كه بديل بن صريم حبيب را به قتل رسانيد و سر او را بريد جائىمحفوظ داشت و بعد از آنكه جنگ به اتمام رسيد آن سر را در گردن اسب آويخته به مكهبرد كه آنجا دوستى داشت دشمن حبيب تا سر را به دوست خود بنمايد قضاء را پسر حبيب بردروازه مكه ايستاده بود كه بديل رسيد آن پسر پرسيد: اين سر كيست؟
بديل ندانستكه اين پرسنده پسر حبيب است جواب داد: سر حبيب بن مظاهر است كه در كربلاء من او رابه قتل رسانيدهام و تحفه براى دوست خود فلان كس آوردهام.
چون پسر حبيب اينسخن بشنيد دود از نهاد او بر آمد و با آن كه به حد بلوغ نرسيده بود سنگى برداشت وبر پيشانى بديل زد بطوريكه مغزش پريشان شده از مركب در افتاد و پسر حبيب سر پدر ازگردن مركب باز كرده ببرد و در گورستان معلى دفن كرد و حالا آن موضع مزارى است مشهورو معروف به رأس الحبيب والله اعلم
عمرو بن حجاج از لشگر كفرآئين جدا شد آمد تا به نزديكى سپاه امام حسين (عليهالسلام) رسيد فرياد برآورد:
اى اهل كوفه، خاموش باشيد و سخنان مرا درست گوشدهيد:
الزموا طاعتكم و جماعتكم فى قتل من مرق من الدين وخالف امام المسلمين.
در اطاعت امام زمان يزيد ثابت باشيد، جمعيت خود رادر بندگى پراكنده مكنيد، كسى كه از جماعت خارج شد او از دين بيرون رفته مثل تيرى كهاز كمان بيرون رود پس در كشتن او درنگ مكنيد اينك حسين بن على سر از دين و جماعتبيرون كشيده و قتل او واجب گشته، در كشتن او مسامحه روا مداريد و شتاب كنيد.
امام (عليه السلام) سخنان عمرو بن حجاج را استماع مىفرمود
اى پسر حجاج، مردم رابه كشتن و ريختن خون من ترغيب مىكنى؟
اى ظالم آيا ما از دين بيرون رفته و شمادر ديندارى ثابت هستيد؟
خدا مىداند و همه شما نيز مىدانيد كدام يك از ما ديندارد و كدام بى دين مىباشد، اى بى مروت پى خون من سعى بى حاصل است.
پسر حجاجچون اين سخنان از پسر فاطمه عليها السلام شنيد در غضب شد با سپاه خود يك مرتبه براصحاب حضرت حمله كرد.
طبرى در تاريخ خود مىنويسد: تيراندازان پسر سعد سپاهامام (عليه السلام) را تيرباران كردند از ميمنه هنگامه قتال برپا شد، ياران امام)ليه السلام) دست از جان شسته لشگر كوفه و شام را استقبال كردند، تير و شمشير دشمنرا در يارى فرزند على مرتضى بسينه و صورتهاى خود خريدند.
مسلم بن عوسجه اسدى ازپيش و شيران نيزار بيشه احمدى از پشت خود را زدند به آن درياى لشگر پس آن مبارزمردانه و شجاع يگانه از پيشاپيش بر لشگر كفر تاخت آورد و ياران مجاهد و دليران واحداز عقب سر او بر عمرو بن حجاج و سپاه وى حمله بردند.
در اين حمله چند تن ازياران جناب مسلم در ميان گير و دار از پا در آمدند با خوارى و زارى به خاك افتادند.
مسلم بن عوسجه چون ياران خود را كشته و بخون آغشته ديد دريغ و افسوس خورد، نعرهاز جگر بركشيد و بانگ بر ياران زد كه جان مسلم فداى شما باد پاى ثبات بيفشريد و خونچون شير گرسنه بر آن روباه صفتان حمله برد از آن طرف سپاه كوفه و شام مسلم رامحاصره كردند آن شير با شمشير چنان در معركه دشمن ثبات ورزيد و بطورى با مشركانجنگيد كه تمام اعادى حيرت كردند و بر صبر و استقامت او تعجب نمودند گاهى رو به لشگرمىآورد و زمانى خود را به عقب مىكشيد، تير و شمشير دشمن را در نصرت سيد گلگون كفنبه جان خود مىخريد با آنكه لب تشنه و شكم گرسنه بود و با آنكه پير سالخورده گشتهبود ولى مانند ايام جوانى و هنگام رَيَحان شباب كه در معارك بلارك مىزد مثل آنكهدر جنگ آذربايجان كارهاى بزرگ و جنگهاى عظيم نموده بود، كار را بر مشركان تنگ نمودههمان نحو در وقعه كربلاء كشتار مىكرد و شمشير آتشبار بكار مىبرد، آن زاهد شب زندهدار و مجاهد ديندار در روز عاشوراء كارى كرد و كارزارى نمود كه از هيچ شجاعى چنينشجاعتى بروز نكرد، پنجاه نفر از كفار را به نيزه شرربار به دارالبوار فرستاد و شصتنامرد را با تيغ آتشبار به جهنم روانه كرد غير از مجروحين و پايمال شده و زير سماسب ماندهها اما افسوس كه او يك نفر بود و جمعيت دشمن دريا دريا لشگر لذا هر چه ازآن اعداء مىكشت اصلا معلوم نمىشد كه كسى كشته شده يا نه.
مسلم را زخم كارىزياد رسيده بود و از كثرت تير مثل خارپشت شده بود، زبان در كامش مثل كباب نيم سوختهبود
خبر به امام (عليهالسلام) دادند، چشمان مبارك امام (عليه السلام) پر از اشگ شد با دل شكسته باتفاقحبيب بن مظاهر بسر وقت مسلم آمدند، هنوز رمقى در تن داشت چون چشم حضرت بر جسم چاكچاك مسلم افتاد كه با آن حالت روى خاك افتاده سرش را به دامن گرفت و فرمود: اى مسلمو منهم من قضى نحبه و منهم من ينتظريعنى طائفهاى ازياران ما را اجل دريافت و جمعى كه هستند انتظار مرگ مىبرند.
اى مسلم غم مخوركه ما نيز از قفاى تو مىآئيم و با تو خدمت رسول خدا مىرويم.
مسلم آواز دلنوازمحبوب خود را شنيد ديده باز كرد و به حضرت نگريست و گريست.
حبيب پيش آمد گفت: اى برادر، اى مسلم به خدا قسم خيلى بر من گرانست كه تو را با اين حالت ببينمولكن البشر بالجنةخوشا بر احوال تو، به بهشت مىروى، برادر اگرمىدانستم كه بعد از تو زنده مىمانم التماس مىكردم كه وصيتى كنى تا عمل كنم، امايقين دارم همين دم به تو خواهم رسيد.
مسلم فرمود: برادر يك وصيت دارم.
حبيبگفت: بفرما.
مسلم فرمود: وصيتى عليك ان لا تدع هذا الغريب واشار الى الحسين (عليه السلام)
وصيتم آنستكه اين غريب را تنها نگذاشته ودست از دامنش برندارى.
حبيب گفت: اى برادر آسوده باش كه خدا مرا از براى همينآفريده، در اين اثناء روح پر فتوح مسلم از شاخسار بدن پرواز كرد و بر شاخه طوبىقرار گرفت حضرت بعد از گريه و زارى باتفاق حبيب برگشتند.
عمرو بن حجاجفرياد كشيد و خطاب به لشگر گفت:
اى احمقهاى نادان، واى بر شما آيا مىدانيد باچه اشخاصى مقاتله مىكنيد تا كى و تا چند خود را به چنگ شيران گرفتار مىكنيد، باشجاعان و نامداران اهل مصر مقاتله مىكنيد، با قومى جنگ مىكنيد كه از جان سيرند وتمناى مرگ مىكنند، بخدا سوگند اگر اين قوم تن به تن و يكان، يكان به ميدان ما درآيند بر همه غالب شوند، ديگر كسى مأذون نيست به مبارزت ايشان برود بلكه بايد بناىجنگ را به مغلوبه نهاد يعنى اگر يكى از آن قوم به مبارزت آمد شما بر سر وى هجومآوريد سنگ و چوب و عمود بر سر وى بباريد.
عمر سعد بر تدبير و رأى عمرو بن حجاجتحسين و آفرين كرد، پس منادى در ميان لشگر ندا كرد كه احدى به مبارزت اين قوم نرودبلكه مغلوبه نمائيد، در اين وقت به قول طبرى و ديگران عطش بر اصحاب شاه تشنه لبانچنان غلبه كرده بود كه عنان صبر و اختيار از دستشان برده بود و چنان امام (عليهالسلام) افسرده و محزون شده بود كه از جان سير و از زندگى دلگير گشت بود پس آن وجودمقدس شمشير از نيام كشيد خواست به ميدان رود و آنقدر جنگ كند تا كشته شود يكمرتبهاصحاب و انصار و اعوان و برادران و برادر زادگان از هر طرف دويدند جلوگيرى كردندعرض نمودند:
اى نور ديده رسالت و اى خورشيد آسمان ولايت: قربان خاك پايت شما راچه مىشود جاى خود قرار بگيريد به ذات خدا كه ما تا جان در تن و رمق در بدن داريمنمىگذاريم شما قدم به ميدان كارزار بگذاريد فدايت شويم هنوز جمعيت ما مثل عقد ثريامجتمعند و در حمايت و نصرت شما كمال جد و جهد را داريم.
چاكران كم اگر شوند چه غم از سر شه مباد موئى كم
السلام على نافع بن هلال بن نافع البجلى المرادىو مقصود از اوهمين بزرگوار است.
واقعه شهادت اين دلاور طبق شرح و توضيح مرحوم واعظ قزوينى درحدائق الانس چنين مىباشد:
نافع بن هلال بعد از شهادت پدر فرخنده مال عازم قتالشد با آنكه نو داماد بود و عروس خود همراه داشت هنوز بساط عشرت برنچيده طومار عمرخود را پيچيده ديد، از جان سير و از زندگانى دلگير شد خدمت امام (عليه السلام( خواست برود و اذن جهاد بگيرد، عروس دست به دامنش زده ممانعت كرد، نافع از داغ پدر وغصه شاه تشنه جگر به عروس بانك زد و گفت:
لك الشكل و الويل،اما ترى الحسين (عليه السلام) و عياله و اولاده و اطفاله
واى بر تو اىزن مگر حال زار پسر پيغمبر و ذرارى و اولاد آن سرور را نمىبينى كه چگونه خوار وزار و در دست اعادى گرفتارند، در اين روز اگر من او را يارى نكنم كه خواهد كرد مگرمن در نوكرى آن مظلوم از ديگران كمترم
سخنان ايشان به سمع امام تشنه لب رسيد فرمود:
يابن هلال لا تكدر عيش العيالاى جوانمرد تو تازهدامادى دل عيال به سوى تو نگران است، روزش را تيره و عيش او را منغص مساز.
نافععرض كرد: قربان اگر امروز تو را در محنت بگذارم فرداى قيامت جواب جدت رسول خدا راچه بدهم و چه عذر بياورم، تو را به روح پيغمبر مرا اذن جهاد بده تا اين جان بىقابليت خود را فداى تو بنمايم حضرت وى را اذن داد با دل داغدار روى به مصاف آورد.
در رياض الاحزان مىنويسد:
فبرز من بعد اذن الامام منحصار الخيام كالضر غام العبوس من الاجام مع الرمح و الحسام و القوس و قنديلالسهام.
يعنى: بعد از اينكه امام (عليه السلام) اذن دادند از درون خيمهنامدارى و دلاورى همچون شير خشمگين كه از بيشهاى بيرون بيايد ظاهر شد در حالى كهمسلح بود به نيزه و تيغ و كمان و انبان تير.
مرحوم كاشفى در روضة الشهداءنوشته: خودى عادى بر سر پسرى چون جرم قمر منور و مدور، به كتف انداخته قنديلى پرتير خدنگ، بر ميان بسته تيغ جوهر دار يمانى، از بيشه زار حصام خيام مثل شير خشمگيناز آجام بيرون آمد.
مرحوم علامه مجلسى در بحار وابن شهر آشوب در مناقب فرمودهاند:
آن جوان هنرمند و آن دلير سعادتمند رو بهروى لشگر عمر سعد ايستاد و اين رجز را با آواز بلند خواند:
نافع فرمود: انت علىدين الشيطانالعان جانت را از تن بيرون مىآورم
به يك ضربت كارى آن شيطان پرست رابه عثمان رسانيد و تيغ جوهر دار خونبار خود را نظر كرد و آفرين گفت.
فحمل عليهالخيول و علت اصوات الطبول فجعلوه فى مثل الحلقة فاثخنوه بالجراح من ضرب السيف وطعن الرماح.
يك مرتبه سواران بر وى حمله كردند، نافع بن هلال را مانندهاله در ميان گرفتند از اطراف تير دلدوز و نيزه و شمشير خارا شكافت بر وى زدند.
آنقدر كه از كثرت جراحت ضعف و عدماستكانت بر وى غالب شد، منادى غيبى از وراء ستر لاريبى نداى ارجعى بگوش هوش وىرسانيد آن نو نهال بوستان هلال داعى را لبيك و سلام فرشته موت را عليك گفت روح پسربه پدر و هر دو به بهشت جاويد شتافتند و عزيز فاطمه را تنها گذاشتند
چونبعد از ظهر روز عاشوراء كار بر شاه دين سخت شد وقاص بن عبيد كه غربت آن جناب را ديدمثل مار گزيده بر خود پيچيد از جان سير و از زندگى دلگير گشت خدمت امام (عليهالسلام) رسيد اذن جهاد گرفت حضرت اذنش دادند، وى پس از رخصت مركب به جولان در آوردو خود را زد به لشگر دوازده تن از آن ناكسان را بدرك فرستاد عاقبت الامر نامردى ازكمين برجست و با نيزه از خانه زين به زمين آوردش و شربت شهادت را نوشيد رحمة اللهعليه.
در ترجمهاش نوشتهاند كه هرگز تيرش به خطاء نمىرفتو در شب تار چشم مار را مىدوخت.
بارى مرحوم صدوق در امالى نام اين بزرگوار راهلال بن حجاج ذكر نموده و مبارزه و شهادتش را پس از شهادت وهب آورده است ولى مرحوممجلسى و ديگران اسم مباركش را هلال بن نافع ثبت كرده و فرمودهاند: شهادت اينبزرگوار پس از شهادت جمعى از امجاد بوده است.
بارى پس از شهادت جمعى از اصحابامجاد كه اسامى شريفشان ذكر شد دل آن بزرگوار به جوش آمد و علاقهاش از اين عالمفانى قطع و ميلش به سراى باقى شدت يافت از صف اصحاب جدا شد خدمت امام (عليه السلام) آمد و اذن جهاد گرفت و پس از اذن آن شجاع مظفر و دلير غضنفر وسط ميدان ايستاد وباطراف نگريست تمام لشگر گردنها كشيده آن صفدر را ديدند و بخود لرزيدند لذا خويشتنرا به عقب كشيدند، هلال كمان را از پشت به سر چنگ در آورد به روايت محمد بن ابيطالبسيزده تن از سران لشگر و به نقل ابى مخنف هفتاد تن از سپاه كفرآئين را هدف تير قرارداده و آنها را به دارالبوار رهسپار نمود.
به روايت محمد بن ابيطالب آن دستپرورده اسدالله الغالب مكرر اين رجز را در عرصه كارزار مىخواند:
فلما طار جميع طيور كنانته من برج قوسه فنسى الناس وجودهم من شدة تحركهو نوسه قبض على القائمه.
يعنى همينكه تمام مرغان تير از آشيانه تركش آندلير پريد كمان را بيفكند و لب را گزيد، كُله خود را تا به ابرو كشيدوسلالهلال عن افق الغلاف و قال بارك الله فى يمين السياف.
دست برد به قائمهشمشير شرر بار، هلالى از افق غلاف بدر آورد كه برق بارقه و لامعهاش در صف مصاف چشمرا خيره مىكرد و آن شجاع مظفر و دلير غضنفر ركاب اسب را سنگين و عنان را سبك نمودو زمين معركه را در نورديد تا خود را به قلب آن لشگر ضد خدا رسانيد شمشير آتشبار رامانند شعله جواله بر فرق دشمن حواله مىكرد.
مرحوم علامه مجلسى در بحار روايتنموده كه: كسروا عضديه و اخذ اسيرايعنى دو بازوى او راشكستند و اسيرش نمودند.
امام (عليه السلام) اجازت داده و فرمودند: ما هم ساعت بعد به تو ملحق مىشويمآن سعادتمند از خدمت امام (عليه السلام) مرخص شد به ميدان رفت به وسط صحنه كارزاركه رسيد اين رجز بخواند:
ابوالمفاخر در ترجمه اين رجز اشعارى به اين شرح ايراد نموده:
و بعد از مقاتله سخت و زيادى به تيغ نامردى عنيد از پاى در آمدو در زمره شهداء قرار گرفت رحمة الله عليه.
او جوانى بود نيكو روى، زيبا خوى، خوش رخسار، صورتش همچون ماه و موىهايش همچونمشگ سياه، قامتش موزون و رشيد، نقاش قدرت به علم و صنعت نقش صورت وى كشيده و بر لوحاحسن التقويم چهره گشائى كرده
ادامه مطلب
و منهم من قضى نحبه و منهم منينتظر(65)يعنى بعضى رفتهاند و بعضىانتظار رفتن دارند.
بارى به گفته نورالائمه پس از شهادت عبدالله بن عمير جناببرير بن خضير همدانى به ميدان رفته است.(66)
وى از زهاد و عباد و قراء بوده و در ترجمهاش گفتهاند: برير بن خضير همدانى ازاصحاب اميرالمومنين صلوات الله و سلامه عليه است و از اشراف كوفه محسوب مىشده.
بارى اين بزرگوار با دلى پر غم و قلبى آكنده از حزن و اندوه خدمت امام آمداجازه ميدان گرفت و عرضه داشت: السلام عليك يابن رسول الله مىخواهم خدمت جدت رفتهشكايت اين قوم را بنمايم آيا اذن مىدهى؟
حضرت فرمودند: مأذونى.
در هيچيكاز كتب مقاتل ذكر نشده كه اين بزرگوار سواره به ميدان رفته يا پياده سپس بر آن قوم مكار و از خدا بىخبر حمله كرد بهر طرف كه رو مىكرد سرها از بدن جدا مىنمود چنان رزمى كرد كه بهرامفلك را حيران و مريخ خنجر گذار را واله نمود، لشگر كوفه و شام از اطرافش كنارهگرفتند، پيوسته مىجوشيد و مىخروشيد و اين عبارات را مىفرمود:
اقتربوا منى يا قتلة المومنين، اقتربوا منى يا قتلة اولادالبدريين.
يعنى: اى كشندگان مومنان چرا فرار مىكنيد پيش بيائيد تا سزاىشما را بدهم، اى كشندگان اولاد بدريين كجا مىرويد نزديك آئيد تا جزاى شما را بدهم.
در اين هنگام از لشگر كوفه نامردى بنام يزيد بن معقل جلو آمد و در مقابل بريرايستاد و گفت:
اشهد انك من المضلينگواهى مىدهم كهتو از جمله گمراهانى.
برير فرمود: شهادت تو فاسق و فاجر نفعى ندارد اگر راستمىگوئى با هم مباهله مىكنيم در همين مقام از خدا بخواهيم تا حق و باطل را از هممشخص كند و باطل به دست حق كشته شود.
يزيد بى عقل راضى شد، پس با هم درآويختند، ابن معقل شمشيرى حواله برير كرد، كارگر نشد نوبت به برير رسيد تيغ را علمساخت و بر سرش فرود آورد، شمشير برنده، بازوى پر قوت خود را شكافت تيزى تيغ بر فرقآن كافر رسيد بند نشد وقتى دو لشگر خبردار شدند كه تا صندوقچه سينه پركينه آنحرامزاده شكافته شد و به جهنم واصل گرديد برير از اين نعمت بى نهايت خوشحال گرديدكه به معيار حرب و محك كارزار حال هر يك از حق و باطل بر عاقل و جاهل روشن شد. بعد از كشتن آن فاسق برير خدمت امام (عليهالسلام) آمد تا يكبار ديگر جمال الهى را ببيند و توشه سفر آخرت بردارد، حضرت وى رامژده بهشت داد دو مرتبه آن بزرگوار روى به معركه آورد همچون شير خشمناك بر آن گروهحمله برد لختى با آن لشگر در آميخت و تا قوت و توانائى داشت با لب تشنه در يارى شاهتشنه كام كوشش كرد كم كم از كثرت جراحات و رفتن خون ناتوان گرديد آن روباه صفتانوقتى ناتوانى آن دلير را ديدند دورش را گرفتند در آن ميان ناپاكى به نام بحير بناوس از پشت سر شمشيرى بر آورد و وى را شهيد نمود و پس از آنكه او را كشت و به خونآغشت بانك افتخار در ميان معركه بر آورد و اشعارى چند با صداى بلند خوان
بحير بن اوس پسر عموئى داشت بنام عبدالله بن جابر وى نزد بحير آمد و او راملامت و سرزنش كرد و گفت: اى نامرد كار خوبى كردهاى، افتخار هم مىكنى، به خدا قسماو از جمله مقربان درگاه اله و از خواص اهل الله بود، قارى قرآن و حافظ صحيفه فرقانبود، صوام و قوام و متعبد و متهجد بود غير از تو ناپاك كسى ديگر دست به خون وىنمىآلود.
بحير از كار خود خجل و از كردارش نادم و پشيمان شد لذا از معركه قتالبيرون آمد و پيوسته تاسف مىخورد و اين اشعار را جهت ابراز تأسف سروده است:
راوى مىگويد:
رضى از خاك برخاست در حالى كه خاك از قباى خودمىتكانيد به كعب گفت:
اى برادر بر من نعمتى عطاء كردى كه تا زندهام فراموشنخواهم نمود چون كعب بن جابر برگشت زوجهاش يا خواهرش بنام نوار با وى گفت كشتى سيدقراء را هر آينه امر عظيمى به جاى آوردى بخدا سوگند ديگر با تو تكلم نخواهم نمود
ادامه مطلب
شرح اين ماجرا در كتاب رياض القدس چنين آمده:
پس از آنكه امام (عليهالسلام) به صف خود مراجعت فرمود پسر سعد غدار مبارزى نامدار كهسامرنام داشت را به ميدان فرستاد، سامر نامردى بود ازدى برمركبى تيزگام سوار، سلاحى ملوكانه پوشيده مركب خود را به جولان در آوردفداربالفرسان و الرجالة كالشعلة الجوالةنام خود را در معركه حرب آشكار نمود وسپس نداى هل من مبارز سر داد.
ادامه مطلب
» مسلم بن عوسجه
» طرح مغلوبه كردن جنگ بواسطه عمرو بن حجاج
» نافع بن هلال بجلى
» حماد بن انس و وقاص بن عبید و شریح بن عبید و هلال بن نافع بجلی
» عمرو بن خالد و خالد بن عمرو بن خالد و سعد بن حنظله و عمیر بن عبدالاه
» وهب بن عبدالله بن حباب كلبى
» برير بن خضير همدانى
» عبدالله بن عمير
» زهیر بن حسان
» مصعب بن یزید ریاحی و عروه
» حر بن یزید ریاحی
» علی بن حر
Design By : Pichak |